حماقت نویسنده

گرایش به بدی و دوست داشتن خوبی

حماقت نویسنده

گرایش به بدی و دوست داشتن خوبی

حماقت نویسنده

من یک احمقم
می‌خوای خوب بخونی یا بد به من ربطی نداره
ولی بخون
به نفع خودته
یه روز می‌فهمی

آخرین مطالب

حقیقتا  الان با مرگ رابطه‌ی خوبی ندارم

تا دی‌ماه ۹۶ مرگ برای من یک حادثه‌ی خنده دار بود

و واقعا خنده‌دار

اما بعد فقط ترسناک شد... عین نیویورک جز به کل

ولی حرف اصلیم این نیست

حرف اینه که از بچگی تا الان توی تصوراتم، کسی که به من زور بگه رو با تفنگ می‌کشم بدون عذاب وجدان...

و بعد خیلی راحت نگاهش می‌کنم

نکته اونجاست که همیشه با خودم می‌گم فکر نکنم کشتن آدما کار سختی باشه...

۳ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۱۳
مسافر قلم

فرشته نشسته گریه می‌کنه. فرشته خیلی احساساتیه.

بقیه هم اتاقیام اعصابشون داغونه و سکوت کردن... حتم دارم پنج دقیقه دیگه میگیرن اونام می‌خوابن!

ساعت از ۱۲ که بخواد بگذره و من خواب نباشم خیلی منطقی می‌گم بچه‌ها من میخوام بخوابم ساکت باشین... فرشته برگشته می‌گه امشبه رو دل بده

گفتم فرشته خوابم میاد درکم کن 

یک بار دیگه اصرار

صدامو بلند کردم که ببین وقتی می‌گم خوابم میاد یعنی خوابم میاد...


* الان ساعت دو و نیمه و تنها کسی که بیداره منم...

۲ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۰
مسافر قلم
اگر فقر ذهنی دارین بگین که منتتون رو نکشیم...

* هیچ‌کدوممون فقر ذهنی نداریم؛ همه خوبیم...
۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۷
مسافر قلم


به یک جای بافرهنگ تهران رفتم که اصلا مشکل مالی نداشتند

زنگ خونه ها رو زدم

گفتم برای معرفی یک کتاب مزاحمتون شدم

۹۰ درصد خونه‌ها تا اسم کتاب رو شنیدن آیفون رو قطع یا در رو بستن.

اون ۱۰ درصد هم ای کاش یا جواب سر بالا می‌دادن یا تف می‌کردن توی صورتم.

به آبجیم گفتم اینو

گفت:

یه چیز منطقی باور کن وضیعیت مملکت همینه نگا نمیکنن تو جوونی  نیاز به حمایت داری فقط با فکر منافع خودشونن ببین تو شاید حتی به چیز مثه تیشرت ببری  در خونه هاشون شاید تکاه بندازن و این اصلا تقصیر تو نیس تقصیر کوتاه فکری جامعه هست

اصلا از این مردم توقع نداشته باش به فکرت احترام بزارن حتی کتاب براشون اگه مجانیم بدی نمیخونن

باور کن هیچ چیز تقصیر تو نیس  ببین یه روزی بهت گفتم با نویسندگی نمیشه پول دراورد با هنر نمیشه اگه بری یه کشور دیگه شاید بتونی ولی اینجا مردم تو فکر یه چیزا دیگه هستن لباس پوشاک خونه هزار تا چیز دیگه

 نمیخوام نا امیدت کنم ولی هنرتو فکرتو یه جور دیگه صرف کن مثلا با مجلات قرار داد ببند یا نمیدونم از این کارا


* کتاب شعر، کتاب شعر خودم بود

* بردم کتابفروشی؛ گفتن مردم شعر نمیخونن...

* سوختم ... سوختم...


۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۰
مسافر قلم
حالا که فکرش را می‌کنم عمل و عکس العمل قرار است پدر در بیاورد!
من غلطی کرده‌ام و حتما این عمل برمی‌گردد و مشکل اینجاست که امکان دارد به شخص من برنگردد و شاید به نوادگان من برگردد!! این هم انصاف است هم منصفانه نیست...
یعنی با این صحبت من دلم می‌خواهد یک روز فردی هوس‌باز باشم اما چون دست و بالم بسته‌است نمی‌شود! همین خواستن و نتوانستن باعث این خواهد شد که فرزند من فعل خواستن و توانستن را به مرحله‌ی عمل برساند. چون هر عملی عکس العمل دارد و این یعنی انرژی!
اما آدمیزاد با امید زندگی می‌کند مگر نه؟

* خواب معنای خستگی هست و خستگی معنای خواب... 
* فلسفی نیست؛ حرف دله همش
* دارم به این فکر می‌کنم که هیچ جای دنیا از دست دین در امان نیستیم و به ما یاد دادن که دین یعنی لغزشگاه و ستون محکم!
۱ ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۲۱
مسافر قلم

شخص مزبور را باید مشبه به آن را با خانواده‌ی خود روبرو کرد تا بداند و بفهمد و درس عبرتی باشد برای نخودی که در مغز وی نهفته یا شوکی بر اینکه بداند خودش هم خانواده دارد.

اما قبل از همه‌ی اینها این شخص فعل چشم چرانی را انجام داده پس باید درک کند که نصف مشکلات اختلاف زن و مرد و حجاب زیر سر همین ابله هست!

فرد منظور(کسی که دیده شده) همه‌ی اینها را در ذهن خودش مرور می‌کند و در نهایت، احتمالا اعصاب انسان خورد می‌شود و سرش را پایین میاندازد و همان جملات پاراگراف اول را مرور می‌کند با خودش.

۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۱۹
مسافر قلم

به باوری رسیدم که ۹۶ درصد آن‌هایی که اهل لاک زدن هستند، اگر ااز رنگ سیاه استفاده می‌کنند و رنگ سیاه دوست دارند دو دسته هستند و چه عجیب است که در طی زمان این دو دسته یکی خواهند شد. یعنی تنها بودن با ظاهری شاد و سختی بسیاری در زندگی متحمل شدن. 

سر کلاس درس نشسته بودم. دختری دیگر رو به روی صندلی ام نشسته بود. با خودم گفتم این دختر همیشه مرتب و با لباس جدید سر کلاس می‌آید. 

چشمم به ناخن های سیاهش خورد و قاعده‌ی دوم. از فضای کلاس کنده شدم و این مسئله ذهنم رو درگیر کرد...

هیچ چیزی جای یک تنهایی را نمی‌گیرد. وقتی از شدت خوشحالی ترجیح می‌دهی سکوت کنی یعنی دوست داری خوشحالی ات را با تنهایی‌ات سهیم بشوی. وقتی ناراحتی و عصبانی، دوست داری هر بنی بشری را تنها بگذاری و چه بهتر که اگر درکش رو داشته باشند تنهایت بگذارند. 


* اون زمانا که هنزفری نبود چطور کنار می‌اومدن با مسئله؟

*اوایل از لاک سیاه بدم می‌اومد اما الان زیاد مهم نیست حتی گاهی قشنگه!

۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۲۲
مسافر قلم

حقیقت مطلب این است که نفس باد صبا هم از انتظار و صرف فعل‌های مستقبل به تنگ آمده؛ من که جای خود دارم. انسان حقیر همین است! به انتظار چیزی نشستن و شاید حتی بعد از به وصل رسیدن باز هم از سر اعتیاد، به انتظار چیزی دیگر ماندن. تسکین همین شده و من معتاد انتظار یک روز خوبم. و به قول بزرگی، نمی‌دانم چرا همه‌ی دیروزهایم از امروزم بهتر است؟!

بگذریم؛ بامداد بخیر...

۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۱۶
مسافر قلم