متروی لعنتی
از مترو بیشتر از بی ار تی خوشم میاد؛ توی مترو میشه بقیه رو نگاه کرد بدون اینکه متوجه بشه؛ میشه زندگی مردمو نگاه کرد بدون اینکه متوجه بشن... اما انگار یک سنسور منو نگاه کن توی مغز تک تک این آدماییه که توی بی آر تی نشستن؛ یعنی منتطرن یکی نگاهش کنه که بهش خیره نگاه کنه...
......
متروی لعنتی
در انتظار مترو بودم... مردم با اضطراب به سمت ایستگاه حمله میکردند که گویی همین الآن است که به تک تکمان آش نذری بدهتد با پاستیل اضافه. مترو رسید و مردم هاج و واج منتظر سوار شدن بودند اما دریغ از یک نفر ظرفیت! منتظز متروی بعدی عقب گرد میکردند تا عجیبترین دوئل دنیا را ببرند. صدای متروی بعدی آمد... همه عقبگرد کردند. مترو آمد. درها باز شد. حمله کردیم تا جای سوزن انداختن نباشد. مترو از تاریکی ترین نقطهی جهان آمده بود و به تاریکترین نقطهی تصور میرفت... ایستادن سخت بود بین این همه غریبه اما مترو به کجا میرفت؟ هیچ کس قرار نبود جایی برود به جز مردن... همه داشتیم وقت خودمان را تلف میکردیم؛ همهی ما مردگی میکردیم. همه برای این دوئل قیامت میکردیم دریغ از اینکه نمیدانستیم برای چه میجنگیم؟ هدفهای مسخره، آدمان خسته، شاد و ناراحت؛ خستهی خسته... همه برای خوشی آمدهایم اما نه برای زندگی بلکه برای گذراندن...
* آزادی این نیست؛ آزادی... آزادی... امان از آزادی...
** فرض میکنیم منظور از ستارهی بالا متروی آزادی هست :)
*** ببخشید این چند وقت نتونستم چک کنمتون؛ ببخشید واقعا منو؛ میخونم میخونم همشو میخونم
متن زیبای بود