حماقت نویسنده

گرایش به بدی و دوست داشتن خوبی

حماقت نویسنده

گرایش به بدی و دوست داشتن خوبی

حماقت نویسنده

من یک احمقم
می‌خوای خوب بخونی یا بد به من ربطی نداره
ولی بخون
به نفع خودته
یه روز می‌فهمی

آخرین مطالب

۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

آنکس که خلق کرد مرا زیر دِین دهر

باید بگوید آن سوی دنیا چه چیز هست...

۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۱۲
مسافر قلم

مادربزرگم به خانه‌مان می‌آید؛ مادربزرگ پدی. خیلی دل خوشی نداریم ولی مهمان است و ما هم میزبان. 

قبل از ناهار با دست و صورت خیس به اتاقم می‌آید و دنبال جا نماز می‌گردد... هرچه دنبال یک جانماز می‌گردم پیدا نمی‌کنم خیلی وقت است به جانماز دست نزدم. آخر سر یک مهر از اتاق مادرپدرم پیدا می‌کنم و می‌گذارم جلویش تا با خدا صحبت کند... من هم نیم ساعتی روی تختم دراز می‌کشم و با خدای خودم صحبت می‌کنم...

بعد از ناهار می‌گویم خدایا شکرت مامان مرسی و مادربزرگم می‌رود چرت بزند...

۳ ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۳۰
مسافر قلم

نگرانم از اینکه نشه

تنها آرزوم همینه 

ولی سرنوشت داره باهام بدتا می‌کنه که انگار جلاده و داره با پنبه‌ی عشق که قراره روی زخمم بسته بشه داره سرمو می‌بره...

حس تنهایی عمیقی می‌کنم این روزا ولی خوبه که هستیم شکر.... شکر یعنی از این بدترم میتونست بشه و نشده...

شکر

۴ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۲۰
مسافر قلم

به فریدون می‌گم سیگار داری؟ بهم یه نخ می‌ده و می‌کشم... خیلی وقته سیگار می‌کشم و حس می‌کنم همیشه تفریحیه برای بیخیالی... فکر می‌کنم اون لحظه به آرامش رسیدم اما تو رویا همیشه حقیقت گمه!

فیتیله‌ی سیگار تا حدودی خاکستر شده و خالی می‌کنم. فریدون می‌گه سیگاری نیستی نه؟ بهش بگم قضیه‌ی سرفم مال قلب دردمه یا بگم لذت خاصی داره قورت دادن تمام دودش؟ 

فرزاد می‌گه نگران نباش برمی‌گرده! جوابشو توی دلم دادم که اصلا قضیه برگشتن نیست... اما خندیدم فقط خندیدم خیلی تلخ...


* حس می‌کنم دارم سنگ می‌شم می‌خوام به مانی بگم سرد شدم... اما قول دادم... شاید کمکم کنه ولی چیزی که واضحه اینه که حس می‌کنم خیلی خودخواهه و دوستانه روزای سخت کنارم نمی‌مونه! حس می‌کنم از زندگی سیرم درحالیکه همه چی دارم... کمکم کنین. لطفا.

۱ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۵۶
مسافر قلم

منت سرت نذاشتم و نمیذارم خودم میدونم. می دونی قبول دارم آدم مغروری هستم ولی تو تا اینجای عمرم تنها کسی بودی که از غرورم به خاطرت گذشتم. نمی‌دونم معذرت بخوام یا نخوام چون دیروز یادمه گفتم بیدارم کن خب اوکی تو نشنیدی یا هرچی... مهم نیست شایدم من توهم زدم الان. من از ۶ تا ۱۱ و نیم خوابیدم بدون اینکه بیدار بشم... یادم نیست سین کرده باشم پیامتو آخه اصلا توی اتاقمون آنتن نمی‌ده اینترنت. 

نمی‌دونم تو هم مشکل وای فایتون مثل ما هست یا نه اما به جرات تنها اتاقی که وای فای آنتن نمیده اتاق ماست چون تقویت کننده‌ی وای فایمون سوخته. برای همین من توی راهرو بودم و منتم نیست چون دوست داشتم منتظر بمونم تا پیام بدی چون این لذتو می خریدم. خواستم بدونی توی چه شرایطی هستم و انتظاراتت رو بیاری پایین و نگی کل امروز در دسترس نبودم!


* نمی‌دونم چقدر واقعی نوشتم اما خودمو گذاشتم جای یک پسر مغرور 

۲ ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۳
مسافر قلم

از مترو بیشتر از بی ار تی خوشم میاد؛ توی مترو میشه بقیه رو نگاه کرد بدون اینکه متوجه بشه؛ میشه زندگی مردمو نگاه کرد بدون اینکه متوجه بشن... اما انگار یک سنسور منو نگاه کن توی مغز تک تک این آدماییه که توی بی آر تی نشستن؛ یعنی منتطرن یکی نگاهش کنه که بهش خیره نگاه کنه... 

......

۵ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۴۶
مسافر قلم

عرض کنم از وقتی تلگرام فیلتر شده احساس میکنم پوست صورتم صافتر شده این که چیزی نیست حس میکنم دارم مدام لاغرتر میشم و هی توی حسابم پول میاد

همین روزاست که برنده ی جایزه ی 500 میلیونی از هفت هشتاد با دو حرکت بشم

هم اتاقیم بود...(فرشته) شروع کرده به برنامه ریزی تا 70 سال آینده قراره جای خانم مرکل رو بگیره

تازه ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم؛ هنوز هفت شهر عشق را باید طی نمود 

به زودی دماغ گنده ی من هم قراره توسط ملت شهید پرور سانسور بشه...

۶ ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۲۹
مسافر قلم

مثل یک کاغذ مچاله شده دور افتاده‌ایم 

گاه گاهی کسی رد می‌شود و نگاهی به ما می‌اندازد از سر فضولی که چه در چنته داشته‌ایم

مگر برایشان فرقی دارد؟ 

مگر برایمان مهم هست؟ 

ما مستهلک‌ترین موجودات این خاکیم

ما درخت بودیم و آرزوی سروی را داشتیم که از شدت آزادی مورد احترام بود!

ما مچاله شدیم...

مچاله


* دنبال مقصر نباشیم... شاید باید به آینه نگاه کنیم 

۲ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۱
مسافر قلم

دارم مسیر همیشگی خودم رو می‌رم و مدام به چیزای گذشته فکر می‌کنم و بعد هیچی؛ ریگه به هیچی فکر نمی‌کنم و فقط قدم می‌زنم و به آهنگ گوش می‌دم؛ آهنگی که هیچی از معنیش نمی‌فهمم و پیشونیمو داغ می‌کنم که دیگه این اشتباهو نکنم...


* من خیلی احمقم؛ شاید دلیلش این باشه که خیلی چیزای الکی با جزئیات مسخره یادم می‌مونه اما خیلی چیزای مهم یادم نمی‌مونه

* زنگ می‌زنم میگم کجایی؟ میگه فلان جا و بلافاصله قطع می‌کنم و می‌خوام غافلگیرش کنم اما دوباره بهم زنگ می‌زنه و می‌گه گل لگد نمی‌کنم پشت تلفن داشتم حرف می‌زدم... نمی‌دونم چم شده... 

* درباره‌ی امتحانی که امروز داشتم باید بگم: بذار تو حال خودم باشم

۳ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۱
مسافر قلم
وقتی ناراحت می‌شین چی‌کار میکنین؟ 
خودم شخصا یا سکوت می‌کنم و می‌رم تو لاک خودم و اصلا راحت بیرون نمیام یا می‌خورم و فقط میخورم و تا جایی که بتونم می‌خوابم
دوست ندارم با کسی حرف بزنم وقتی ناراحتم... و دوست ندارم اینو بیان کنم چون دوست دارم یک سری خواص بیان و باشن تا نازنو بخرن...
۳ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۱۳
مسافر قلم