اتاق
سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ب.ظ
مادربزرگم به خانهمان میآید؛ مادربزرگ پدی. خیلی دل خوشی نداریم ولی مهمان است و ما هم میزبان.
قبل از ناهار با دست و صورت خیس به اتاقم میآید و دنبال جا نماز میگردد... هرچه دنبال یک جانماز میگردم پیدا نمیکنم خیلی وقت است به جانماز دست نزدم. آخر سر یک مهر از اتاق مادرپدرم پیدا میکنم و میگذارم جلویش تا با خدا صحبت کند... من هم نیم ساعتی روی تختم دراز میکشم و با خدای خودم صحبت میکنم...
بعد از ناهار میگویم خدایا شکرت مامان مرسی و مادربزرگم میرود چرت بزند...
۹۷/۰۲/۲۵
من که ندارم خدا رحمتشون کنه