حماقت نویسنده

گرایش به بدی و دوست داشتن خوبی

حماقت نویسنده

گرایش به بدی و دوست داشتن خوبی

حماقت نویسنده

من یک احمقم
می‌خوای خوب بخونی یا بد به من ربطی نداره
ولی بخون
به نفع خودته
یه روز می‌فهمی

آخرین مطالب

تحت تاثیر

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ق.ظ

آخرین غیبت درس عمومیمو کردم. توی دانشکده‌ی الهیات منتظر بودم که کلاس تموم بشه برم با استاد صحبت کنم. روی یکی از نیمکتای لابی که هرکی وارد میشد به دانشکده و هرکس خارج می‌شد ازش منو می‌دید.

موبایلو برداشتم و خونه بازی آورم... همون بازی که اکثر آدمای زنده باهاش خاطره دارن...

از روی قصد آرنجمو روی رون پام گذاشتم و قوز کردم تا همه ببینن دارم این بازی رو انجام می‌دم تا عکس العملشونو ببینم

تا تحت تاثیر قرار بگیرن

تا یکم حسرت بخورن یا برگردن به نوستالژیاشون

دو دقیقه نشده بود که کار خودمو کردم؛ همه وقتی موبایلمو می‌دیدن چند ثانیه مکث می‌کردن... توی حس و حال خودم بودم که سنگینی کسی رو بالای سرم حس کردم

 پسری روبروم ایستاده بود و داشت با دختری حرف می‌زد و اصلا براش مهم نبود چه خبره دور و برش

گوشمو تیز کردم و فهمیدم داره با دختری که اون طرف گوشی هست میگه بیا پشت دانشکده دلم برای دیدن چشمات تنگ شده

بلند شدم رفتم پشت دانشکده

یعنی کی هست این دختر که این پسره اینقدر عاشقشه؟

از فضولی داشتم می‌مردم

چند دقیقه سر توی گوشی و حواس به دور و بر منتظر بودم

پسره اومد سمت من...


* تازه فهمیدم هیچ دختری پشت دانشکده نبود جز من

* استاد حذفم کرد

۹۷/۰۲/۰۷
مسافر قلم

نظرات (۳)

مطمئنید عاشقتوپه چون خیلی از پسرها اولش همینو میگن.
پاسخ:
مطمئنم الان عاشقشم
معمولا تا ۳ جلسه مهلت میدن
جمله سنگینی بود وقتی گفتید: اکثر آدمای زنده باهاش خاطره دارن :)
پاسخ:
من ۴ تا غیبت کردم
حیف شد 
حالا یه صحبتی کنید شاید نرم شد
در مورد درسی که از این اتفاق کسب شد هم چیزی نگم دیگه :))
پاسخ:
فضولی که درس نمیخواد:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">